"پسر هلو، قلعه ی لولو"
"سالهاست که پیرمرد و پیرزنی در آرزوی فرزند به سر میبرند. روزی پیرزن، هلوی بزرگی پیدا میکند و آن را با خود به خانه میبرد. موقع نصف کردن هلو، صدایی از داخل آن شنیده میشود. پیرمرد و پیرزن، با تعجب میبینند که پسر کوچکی از هلو بیرون میآید. پسرک میخواهد به جنگ غولها برود، اما چرا؟ آیا پسرکی به این کوچکی میتواند حریف غولها شود؟"