من بی تصویر

دستم را گرفت و با اصرار به داخل دعوتم کرد. ظاهرش با همیشه فرق داشت. آراسته‌تر به نظر می‌رسید. لبخندش غرق در لذت رؤیایی بود که هنوز شیرینی‌اش را مزه‌‌مزه می‌کرد. با همان لبخند که حالت تعجب هم چاشنی‌اش شده بود، پرسید: «کدوم کتاب؟» «اسمش رو بهم نگفتی.» «فکر نمی‌کردم برای خوندن بی‌سوادی‌های من انقدر عجله داشته باشی؟» سری تکان دادم و گفتم: «باز شکسته‌نفسی و تواضع؟»... ؛
7 /10
7

من بی تصویر

دستم را گرفت و با اصرار به داخل دعوتم کرد. ظاهرش با همیشه فرق داشت. آراسته‌تر به نظر می‌رسید. لبخندش غرق در لذت رؤیایی بود که هنوز شیرینی‌اش را مزه‌‌مزه می‌کرد. با همان لبخند که حالت تعجب هم چاشنی‌اش شده بود، پرسید: «کدوم کتاب؟» «اسمش رو بهم نگفتی.» «فکر نمی‌کردم برای خوندن بی‌سوادی‌های من انقدر عجله داشته باشی؟» سری تکان دادم و گفتم: «باز شکسته‌نفسی و تواضع؟»... ؛

فرخنده حق شنو



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی