فرصت دوباره (مجموعه داستان)

علیرضا م. ملقب به فانوس خیال از اینکه به اولین کتاب شعرش اجازه چاپ نداده بودند سخت حیرت کرد. با خودش گفت مگه میشه؟ و ماتش برد. یک آن ـبین خودمان باشدـ ته دلش خوشحال شد، اما بلافاصله صورت غمگین و ناامید مادرش پیش چشم‌هایش ظاهر شد و دلش سخت گرفت. کتابش را به خاطره و روح او تقدیم کرده بود و هر شب پیش از خواب صدای او را میشنید: آفرین پسر نابغه‌ام. بالاخره توی کاری که برات انتخاب کرده بودم موفق شدی. ازت ممنونم. یادت باشه که این موفقیتو مدیون من هستی.
8 /10
8

فرصت دوباره (مجموعه داستان)

علیرضا م. ملقب به فانوس خیال از اینکه به اولین کتاب شعرش اجازه چاپ نداده بودند سخت حیرت کرد. با خودش گفت مگه میشه؟ و ماتش برد. یک آن ـبین خودمان باشدـ ته دلش خوشحال شد، اما بلافاصله صورت غمگین و ناامید مادرش پیش چشم‌هایش ظاهر شد و دلش سخت گرفت. کتابش را به خاطره و روح او تقدیم کرده بود و هر شب پیش از خواب صدای او را میشنید: آفرین پسر نابغه‌ام. بالاخره توی کاری که برات انتخاب کرده بودم موفق شدی. ازت ممنونم. یادت باشه که این موفقیتو مدیون من هستی.

گلی ترقی



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی