اطاق آبی
کتاب اطاق آبی/ شب های داغ تابستان وقتی که خودآگاهی آدم ذوب می شد روی بام می خوابیدیم. و در پشه بند. دور و ور را آب می پاشیدیم. بوی کاهگل تا ته خواب هایم می دوید. غرائزی را گیج می کرد. کف اطاق آبی گفتم از کاهگل زرد پوشیده بود. مربع زرد بود...