جنگ تمام شد

"جان می‌گوید: من بچه‌ام، چطور می‌توانم بجنگم؟ سال 1918 است و همه جا درگیر جنگ. پدر جان در سنگری خیلی دور در فرانسه می‌جنگد مادرش در آن کارخانه مهمات سازی کار می‌کند که درست در انتهای خیابان است. معلمش می‌گوید جان هم می‌جنگد، می‌گوید او هم با بچه‌های آلمانی دشمن در جنگ است روزی در جنگل بکر بیرون شهر، لحظه‌ای باور نکردنی برای جان پیش می‌آید؛ ملاقات با پسری آلمانی به اسم یان چشم جان به روی دنیای بهتری باز می‌شود. دنیایی که درآن بچه‌هایی مثل خودش و یان کنار هم باشند و بذر صلح بپاشند جان از خودش پرسید آیا توی رختخوابش خوابیده است، آیا آن روز فقط رویاست، آیا صلح رویاست؟ فکر کرد شاید تمام زندگی با تمامی چیزهایش چیزی جز رویا نیست"
5 /10
5

جنگ تمام شد

"جان می‌گوید: من بچه‌ام، چطور می‌توانم بجنگم؟ سال 1918 است و همه جا درگیر جنگ. پدر جان در سنگری خیلی دور در فرانسه می‌جنگد مادرش در آن کارخانه مهمات سازی کار می‌کند که درست در انتهای خیابان است. معلمش می‌گوید جان هم می‌جنگد، می‌گوید او هم با بچه‌های آلمانی دشمن در جنگ است روزی در جنگل بکر بیرون شهر، لحظه‌ای باور نکردنی برای جان پیش می‌آید؛ ملاقات با پسری آلمانی به اسم یان چشم جان به روی دنیای بهتری باز می‌شود. دنیایی که درآن بچه‌هایی مثل خودش و یان کنار هم باشند و بذر صلح بپاشند جان از خودش پرسید آیا توی رختخوابش خوابیده است، آیا آن روز فقط رویاست، آیا صلح رویاست؟ فکر کرد شاید تمام زندگی با تمامی چیزهایش چیزی جز رویا نیست"

دیوید آلموند



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی