هما

هما را گاه میان کوچه، در انظار هزار می‌دیدم و احساس می‌کردم در حصار انبوه اخم پیشانی و زخم چشم‌ام. دختر، چطور ترش اینهمه بود؟ از نگاهش، انبار باروت باورت می‌شد.
6 /10
6

هما

هما را گاه میان کوچه، در انظار هزار می‌دیدم و احساس می‌کردم در حصار انبوه اخم پیشانی و زخم چشم‌ام. دختر، چطور ترش اینهمه بود؟ از نگاهش، انبار باروت باورت می‌شد.

کاظم رضا



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی