بازی دوستانه

او همیشه خود را به دور از جمعیت نگه میداشت... آنجا، به دور از نرده‌ها، دور از دسترس ما، با نگاهی تب‌دار و دست به سینه، حتی بیشتر از دست به سینه، با دست‌های بسته، قفل شده در هم، گویی سردش بود یا دردی در شکم حس میکرد. انگار به خودش میچسبید تا نیفتد. او با همه ما روبه‌رو میشد، اما به هیچکس نگاه نمیکرد. در حالی که یک پاکت خرید را محکم روی قلبش گرفته بود، به دنبال پسربچه‌ای تنها میگشت. میدانستم که توی پاکت یک نان شکلاتی بود و هربار از خودم میپرسیدم که له نشده است، آن‌قدر که... بله، خودش را محکم به آن میگرفت، به زنگوله، به تحقیر آن‌ها، به پیچ از طرف نانوایی و به همه آن لکه‌های کوچک چربی که مانند مدال‌هایی غیرمنتظره به پشت لباسش چسبیده بودند. غیرمنتظره...
6 /10
6

بازی دوستانه

او همیشه خود را به دور از جمعیت نگه میداشت... آنجا، به دور از نرده‌ها، دور از دسترس ما، با نگاهی تب‌دار و دست به سینه، حتی بیشتر از دست به سینه، با دست‌های بسته، قفل شده در هم، گویی سردش بود یا دردی در شکم حس میکرد. انگار به خودش میچسبید تا نیفتد. او با همه ما روبه‌رو میشد، اما به هیچکس نگاه نمیکرد. در حالی که یک پاکت خرید را محکم روی قلبش گرفته بود، به دنبال پسربچه‌ای تنها میگشت. میدانستم که توی پاکت یک نان شکلاتی بود و هربار از خودم میپرسیدم که له نشده است، آن‌قدر که... بله، خودش را محکم به آن میگرفت، به زنگوله، به تحقیر آن‌ها، به پیچ از طرف نانوایی و به همه آن لکه‌های کوچک چربی که مانند مدال‌هایی غیرمنتظره به پشت لباسش چسبیده بودند. غیرمنتظره...

آنا گاوالدا



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی