دوستش داشتم

؛«چی گفتی؟» «گفتم با خودم می‌برمشان. بهتر است كمی از اين‌جا دور باشند..» مادر شوهرم پرسيد: «كی؟» «همين حالا» «حالا؟ الان منطقی فكر نمی‌كنی...» «چرا، كاملا منطقی هستم.» «چی می‌گی؟ ساعت نزديك يازده است! پی‌ير، تو...» «سوزان، روی صحبتم با كلوئه است. کلوئه به من گوش كن. دلم می‌خواد شما را از اين‌جا ببرم. موافقی؟» من چيزی نمی‌گويم. «به نظرت پيشنهاد بدی‌ست؟» «نمی‌دانم.» «برو وسايل‌ات را جمع كن. وقتی برگردی، می‌رويم.» «دلم نمی‌خواهد به خانه‌ام بروم.» «پس نرو. وقتی به آن‌جا برسيم همه‌ چيز را درست می‌كنيم.» «اما شما...» «كلوئه، كلوئه خواهش می‌كنم به من اعتماد كن.»؛
5 /10
5

دوستش داشتم

؛«چی گفتی؟» «گفتم با خودم می‌برمشان. بهتر است كمی از اين‌جا دور باشند..» مادر شوهرم پرسيد: «كی؟» «همين حالا» «حالا؟ الان منطقی فكر نمی‌كنی...» «چرا، كاملا منطقی هستم.» «چی می‌گی؟ ساعت نزديك يازده است! پی‌ير، تو...» «سوزان، روی صحبتم با كلوئه است. کلوئه به من گوش كن. دلم می‌خواد شما را از اين‌جا ببرم. موافقی؟» من چيزی نمی‌گويم. «به نظرت پيشنهاد بدی‌ست؟» «نمی‌دانم.» «برو وسايل‌ات را جمع كن. وقتی برگردی، می‌رويم.» «دلم نمی‌خواهد به خانه‌ام بروم.» «پس نرو. وقتی به آن‌جا برسيم همه‌ چيز را درست می‌كنيم.» «اما شما...» «كلوئه، كلوئه خواهش می‌كنم به من اعتماد كن.»؛

آنا گاوالدا



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

   

     
 
عبارت امنیتی