آدم ها
ما آدمهاي بيچارهاي بوديم و ستوان مكري بيچارهتر از ما. درست است كه ليسانس وظيفه بود و فرمانده ما اما كسي او را به رسميت نميشناخت و همه به او ميگفتند:«ستوان سوتي.» اين حرف معنياش اين بود كه درجههاي ستوان مكري را جدي نگيريد. ما بيچاره بوديم چون عدل شده بوديم سرباز پياده و ستوان مكري بيچارهتر بود چون شده بود فرمانده ما. اما بيچارگي او همينجا تمام نميشد...