گریز
"افتاده بود توی کاروانسرای سنگی، گروهبان یاربخت خبرآورده بود. گروهبان خبر را از کربلایی حسین شنیده بود که رفته بود از بلندی های حسن خان ریواس بیاورد. فصل باران بود و ابرهای متراکم تیره بودند. باران که می زد دشت را بوی خاک و ریواس بر می داشت. ما می دویدیم دنبال بار الاغ هایی که ریواس ..."