بورخس علیه بورخس
بورخس داستان سرائي که ادعا دارد آثارش را بهشکل ساده پي ميريزد ، ممکن است حکاياتش را در معابدي مرموز و بيگانه يا در قهوهخانهاي در نزديکي بنا نهد ؛ شايد درخشش ببرها يا دشنهها را در زير نور ماهتاب يا بردباري و اشتياق جويندهاي را در ورق زدن دستنوشتهاي باستاني ترسيم کند. نوشتههاي بورخس از خواب ديدن يا از تجربه بيرون ميجهند. هيچ چيز را نميتوان مطمئن پنداشت ، زندگي پر توان است و اما پيش از آن که مضمحل شود ناچيز از نظر ميگذرد. اگر تنگاتنگ با بورخس سخن گوئيم يا او را بخواهيم درک کنيم بهمعني تعقيب از درون هزار توهاي تجارب و روابط گذشته او و برخورد شخص با ديوارهائي است که در مسيرهاي غير منتظرهاي نقش بستهاند که ميتوانند نشانهائي باشند و يا فقط در اين دنبال رفتن به بيراهه ختم شوند ، و ليکن براي فهميدن بورخس ميبايست حداقل پذيرفت که اين نشانها و بيراههها بورخس هستند. ما نبايد انتظار داشته باشيم بورخس را هر زمان به همان شکل بيابيم:«يک بورخس موجود نيست ، بلکه بورخسهاي گوناگون وجود دارند.»