وحشی
سالها طول کشید تا در میان آن همهچیز دوباره خودم را پیدا کنم. تا آن زنی شوم که مادرم تربیت کرده بود. تا بهیاد آورم که چگونه میگفت عسلم و نگاه خاصش را در ذهنم تصور کنم. میخواستم رنج بکشم. میخواستم رنج بکشم. میخواستم همهچیز نسبت به چیزی که بودند تغییر کنند. لازمهاش جایی دورافتاده بود و من باید راه رهايى از غمم را در آنجا پيدا میکردم. چهار سال، هفت ماه، و سه روز طول کشید تا این کار را انجام دهم. نمیدانستم دارم به کجا میروم، تا اینکه به آنجا رسیدم. جایی بهنام پُلِ خدایان...