خانه ادریسی ها
داستان رمان دربارهی شهری است به نام عشقآباد و گروهی به قدرت رسیده که وارد شهر شدهاند تا حق ستمدیدگان را از ثروتمندان بگیرند و آنها را از خانههاشان بیرون کنند و به دیگر بیان آنان را به سزای کارهای ناشایستشان برسانند. همهی ماجرا در خانهی بزرگ و کهنهای میگذرد. ادریسیها ساکنان نخستین خانه هستند: مادربزرگ یا خانم ادریسی یا زلیخا، لقا (دختر میانسال خانم ادریسی که سالهای زندگانیاش را به تنهایی و به دور از مردها به سر برده است)، وهاب (نوهی پسری خانم ادریسی که درسش را در خارج از کشور گذرانده است و پس از سفر در جستوجوی رحیلا بازگشته است). هر سه خود را در خانه و خاطرات خیلی دورشان زندانی کردهاند. هرگز خانه را ترک نکردهاند و به گفتهی وهاب آنچه سبب شده هرگز خانه را ترک نکنند و به جمع دیگران نروند، «خو گرفتن، ناچاری و تنآسایی بوده است»؛