مرگ شهریار سنگور
شهریار سنگور به سالخوردگی نزدیک است و خود را در حال پیر شدن می یابد. او پس از سال ها حکومت مسالمت آمیز بر امپراطوری بی کران و پهناورش، آماده می شود تا دختر دردانه اش، سامیلیا را به خواستگار رسمی و سمجش، شاهزاده ی سرزمین های نمک بسپارد. اما در آستانه ی جشن عروسی، سر و کله ی سواری مرموز و تنها پیدا می شود و سامیلیا را از پدرش مطالبه می کند. در طی چند روز، دو کشور بزرگ، برای جنگی نامعقول و نابخردانه بر سر زنی زیبا، خود را آماده می کنند و شهریار پیر و غم زده ی داستان، متلاشی شدن زندگی و خانواده اش را به نظاره می نشیند. رمان مرگ شهریار سنگور، آکنده از رنگ و احساسات سرد و دربرگیرنده ی درون مایه های عظیمی مثل وفاداری، خانواده، شرافت و جنگ است و همانند تکه ای گمشده از یک تراژدی یونانی، در آسمان ادبیات فرانسه می درخشد.