سفر به سرزمین غریب
«سفر به سرزمین غریب»، یازدهمین رمان منتشرشدهی «دیوید پارک» است که اهمیتِ رستگاری، هم به صورت همگانی و هم غیرهمگانی را در رمانی موجز (زیر دویست صفحه) و بهشدت صمیمانه دربارهی ضعفها و مصیبتهای شخصی، بیش از پیش مورد بررسی قرار میدهد. پارک از چشمانداز یکدست سفید و کمابیش رسوخناپذیر میانهی زمستان استفاده میکند تا سفرِ احساسی و واقعی تام، پدر میانسال سه کودک را بررسی کند. او از محل زندگی خانوادهاش نزدیک بلفاست جدا میشود تا پسرش لوک را از دانشگاهش در ساندرلند بردارد و برای کریسمس با خود به خانه بیاورد. فرودگاهها تعطیل شدهاند و لوک که احتمال میرود آنفلوانزا گرفته باشد، در خوابگاهِ دانشجویی تنها مانده و تنها راه بازگرداندنِ او استفاده از کشتی ترابری برای جابهجایی ماشین است. تام، عکاسی است که برای جاهای مختلفی کار میکند، «چندان شبیه اَنسِل آدامز نیست. فاقد هرگونه رمز و رازی است.» او از دوربینش به عنوان سپری استفاده میکند تا بدون آنکه بیش از حد به زندگی نزدیک شود، تصویری از آن را به سوی خودش بتاباند. او دو پسر دارد و یک دختر خیلی کوچکتر به نام لیلی که موهبتی غیرمنتظره برایش بوده است. رابطهی خودش با پدرش البته اینطور نبوده و سخت و اغلب تحقیرآمیز پیش میرفته است. پدرش کارگر بوده و کارهای یدی انجام میداده بعدها بر اثر پارکینسون از دنیا رفته است. در هر صورت، تام مستعد افسردگی و سوءظن است و سفرِ بهشدت اضطرابآورش با ماشین که اغلب در تنهایی سپری میشود، حالت سفری مذهبی را به خود میگیرد و فرصتی است برای تفکر و همانطور که به تدریج روشنتر میشود، فرصتی است برای پرداختن کفارهی گناهان