خوف

در بخشی از رمان می‌خوانیم: «جانوم قیزیم» ترکی استانبولی بلد نبودم معنی بقیه کلمه‌هایی را که می‌گفت، نمی‌فهمیدم تا رسید به آن که فقط بگوید:«کوزوم!» «بچه کم بره کوچکم» وسط حرف‌هایش هی می‌گفت:«قیزیم جانوم کوزوم» آن قدر به دخترش گفت: جانم بچه کم بره کوچکم که خوابم برد قیزیم جانوم کوزوم و پدرم که یک ساعت مچی داشت و ساعت مچی‌اش که یک بند چرمی داشت و بند چرمی که قهوه‌ای بود، دور مچ مردانه‌اش که پدر بود و هیچ‌وقت هم نبود
6 /10
6
موضوع کتاب


خوف

در بخشی از رمان می‌خوانیم: «جانوم قیزیم» ترکی استانبولی بلد نبودم معنی بقیه کلمه‌هایی را که می‌گفت، نمی‌فهمیدم تا رسید به آن که فقط بگوید:«کوزوم!» «بچه کم بره کوچکم» وسط حرف‌هایش هی می‌گفت:«قیزیم جانوم کوزوم» آن قدر به دخترش گفت: جانم بچه کم بره کوچکم که خوابم برد قیزیم جانوم کوزوم و پدرم که یک ساعت مچی داشت و ساعت مچی‌اش که یک بند چرمی داشت و بند چرمی که قهوه‌ای بود، دور مچ مردانه‌اش که پدر بود و هیچ‌وقت هم نبود

شیوا ارسطویی



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی