آدم های خوشبخت کتاب می خوانند و قهوه می نوشند

داستان «آدم‌های خوشبخت کتاب می‌خوانند و قهوه می‌نوشند» از زبان زنی پاریسی به نام دایان روایت می‌شود که براثر حادثه‌ای، شوهر و دخترش را از دست می‌دهد. همین مسئله زندگی دایان را از روند عادی خارج و او را به زنی گوشه‌نشین و تلخ تبدیل کرده است. او برای این‌که از دست نزدیکانش که مدام برایش دلسوزی می‌کنند فرار کند، تصمیم می‌گیرد به شهری در ایرلند برود. همین سفر زندگی او را کاملاً دگرگون می‌کند؛ در اتاق کار کالین نشسته بودم، اطلسی جلوی چشم‌هایم باز بود و نقشه‌ی ایرلند را از نظر می‌گذراندم. چطور گورم را زیر آسمان خدا انتخاب کنم؟ کجا می‌توانست آرامش و آسودگی لازم را برایم به همراه داشته باشد تا بتوانم با کالین و کلارا تنها باشم؟ هیچ شناختی از این کشور نداشتم و نمی‌توانستم نقطه‌‌ی سقوط را انتخاب کنم؛ بنابراین، چشم‌هایم را بستم و انگشتم را برحسب اتفاق روی نقشه گذاشتم. یکی از چشم‌هایم را باز کردم و سرم را جلو بردم. قبل از این‌که انگشتم را برای دیدن نام جایی که انتخاب کرده بودم بردارم، چشم دیگرم را هم باز کردم. دست سرنوشت کوچک‌ترین آبادی ممکن را برایم انتخاب کرده بود؛ آنقدر که نام آن به‌سختی روی نقشه قابل خواندن بود. مولرانی. من به مولرانی کوچ می‌کردم؛
7 /10
7

آدم های خوشبخت کتاب می خوانند و قهوه می نوشند

داستان «آدم‌های خوشبخت کتاب می‌خوانند و قهوه می‌نوشند» از زبان زنی پاریسی به نام دایان روایت می‌شود که براثر حادثه‌ای، شوهر و دخترش را از دست می‌دهد. همین مسئله زندگی دایان را از روند عادی خارج و او را به زنی گوشه‌نشین و تلخ تبدیل کرده است. او برای این‌که از دست نزدیکانش که مدام برایش دلسوزی می‌کنند فرار کند، تصمیم می‌گیرد به شهری در ایرلند برود. همین سفر زندگی او را کاملاً دگرگون می‌کند؛ در اتاق کار کالین نشسته بودم، اطلسی جلوی چشم‌هایم باز بود و نقشه‌ی ایرلند را از نظر می‌گذراندم. چطور گورم را زیر آسمان خدا انتخاب کنم؟ کجا می‌توانست آرامش و آسودگی لازم را برایم به همراه داشته باشد تا بتوانم با کالین و کلارا تنها باشم؟ هیچ شناختی از این کشور نداشتم و نمی‌توانستم نقطه‌‌ی سقوط را انتخاب کنم؛ بنابراین، چشم‌هایم را بستم و انگشتم را برحسب اتفاق روی نقشه گذاشتم. یکی از چشم‌هایم را باز کردم و سرم را جلو بردم. قبل از این‌که انگشتم را برای دیدن نام جایی که انتخاب کرده بودم بردارم، چشم دیگرم را هم باز کردم. دست سرنوشت کوچک‌ترین آبادی ممکن را برایم انتخاب کرده بود؛ آنقدر که نام آن به‌سختی روی نقشه قابل خواندن بود. مولرانی. من به مولرانی کوچ می‌کردم؛

آنیس مارتن



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

   

     
 
عبارت امنیتی