نزاع ایوان ایوانویچ و ایوان نیکیفورویچ
من آهی عمیق تر از قبل کشیدم و زودتر با او خداحافظی کردم. در آن سفر باید به کارهای مهمی رسیدگی می کردم. سوار ارابه ام شدم. اسب های نحیفی که در میر گورود به آنها اسب های پیک می گفتند در حالی که سهم هایشان را در توده خاکستری گل فرو می بردند و صدایی ناخوشایند تولید می کردند به راه افتادند. باران چون سیل بر سر سورچی یهودی می بارید و او نیز خود را زیر حصار پنهان کرده بود. سر تا پا خیس شده بودم. پست حزن انگیز نگهبانی با اتاقکی که در آن مردی معلول زره خاکستری اش را وصله می زد. آرام آرام عقب ماند. باز همان دشت بود که گاه شخم زده شده بود و به سیاهی می زد و گاه سبز بود و باز زاغ ها و کلاغ های خیس، باران یکنواخت و آسمانی که گریستنش گویی پایانی ندارد. آه، عالی جنابان! چه دنیای ملال آوری است.