بهار لعنتی
این داستان مرد جوانی است که روزی در یکی از کافه های پاریس با عکاسی به نام فرانسیس ژانسن آشنا می شود و این آشنایی به رابطه دوستانه ای در طول مدت سه ماه می انجامد. مرد جوان تصمیم می گیرد تا فهرستی از تمام عکس هایی که ژانسن گرفته تهیه کند تا حاصل یک عمر هنر او این طور راحت به فراموشی سپرده نشود. ژانسن ولی یک روز بدون خداحافظی آتلیه اش را برای همیشه ترک می کند و از تمام آن سه ماه و خاطراتش تنها دفترچه ای باقی می ماند