کفن جیب ندارد

احساس می‌کرد یک کتری آب داغ روی پیشانیش خالی می‌شود. اما حالا که پایین‌تر از چارگوش آفتابی بود و دیگر نور چشمش را نمی‌زد، دید توی اتاقش است. با خود گفت که ای داد بر من ریغم درآمده و بنگ، دیوار توی ذهنش که نمی‌گذاشت به یاد آورد، شکست و فرو ریخت و حالا همه‌چیز شفاف شفاف بود، جین کریستی را که شهادت به سوگندش را داده بود، به خوابگاهش برگردانده بود و تازه داشت از ماشینش پیاده می‌شد که آن سه گردن‌کلفت
4 /10
4

کفن جیب ندارد

احساس می‌کرد یک کتری آب داغ روی پیشانیش خالی می‌شود. اما حالا که پایین‌تر از چارگوش آفتابی بود و دیگر نور چشمش را نمی‌زد، دید توی اتاقش است. با خود گفت که ای داد بر من ریغم درآمده و بنگ، دیوار توی ذهنش که نمی‌گذاشت به یاد آورد، شکست و فرو ریخت و حالا همه‌چیز شفاف شفاف بود، جین کریستی را که شهادت به سوگندش را داده بود، به خوابگاهش برگردانده بود و تازه داشت از ماشینش پیاده می‌شد که آن سه گردن‌کلفت

هوراس مک کوی



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی