گاه ناچیزی مرگ
این بنای خشت و گلی خانه ی من است. با گنبد کوتاهش، چیزی چون دمل برآمده از سینه ی بیابان. دورافتاده و تنگ. وقتی به قیلوله دراز می کشم باید خودم را کج کنم از بس این خانه تنگ و وقتی می ایستم دود آتش که زیر گنبد کوتاهش جمع می شود خفه ام می کند.